قرآن

ساخت وبلاگ
کم کم صفها از هم جدا شد . کسانی که مسلمان شده بودند سعی می کردند بت پرستان را به خدای یگانه دعوت کنند . بت پرستان نیز که منافع و ریاست خود را بر عده ای نادانتر از خود در خطر می دیدند می کوشیدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کیش تازه برگردانند. مسلمانان و بیش از همه ، شخص پیامبر عالیقدر از بت پرستان آزار می دیدند . یکبار هنگامی که پیامبر ( ص ) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پایین انداخته بود ، ابو جهل – از دشمنان سرسخت اسلام – شکمبه شتری که قربانی کرده بودند روی گردن مبارک پیغمبر ( ص ) ریخت . چون پیامبر ، صبح زود ، برای نماز از منزل خارج می شد ، مردم شاخه های خار را در راهش می انداختند تا خارها در تاریکی در پاهای مقدسش فرو رود . گاهی مشرکان خاک و سنگ به طرف پیامبر پرتاب می کردند . یک روز عده ای از اعیان قریش بر او حمله کردند و در این میان مردی به نام ” عقبه بن ابی معیط ” پارچه ای را به دور گردن پیغمبر ( ص ) انداخت و به سختی آن را کشید به طوری که زندگی پیامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها این آزارها تکرار شد . هر چه اسلام بیشتر در بین مردم گسترش می یافت بت پرستان نیز بر آزارها و توطئه چینی های خود می افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران مسلمان از برادران مشرک خود آزار می دیدند . جوانان حقیقت طلب که به اعتقادات خرافی و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و ب قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

به محض ابلاغ عمومی رسالت ، وضع بسیاری از مردم با محمد ( ص ) تغییر کرد . همان کسانی که به ظاهر او را دوست می داشتند ، بنای اذیت و آزارش را گذاشتند. آنها که در قبول دعوت او پیشرو بودند ، از کسانی بودند که او را بیشتر از هر کسی می شناختند و به راستی کردار و گفتارش ایمان داشتند . غیر از خدیجه و علی و زید پسر حارثه – که غلام آزاد شده حضرت محمد ( ص ) بود – ، جعفر فرزند ابو طالب و ابوذر غفاری و عمرو بن عبسه و خالد بن سعید و ابوبکر و … از پیشگامان در ایمان بودند ، و اینها هم در آگاه کردن جوانان مکه و تبلیغ آنها به اسلام از کوشش دریغ نمی کردند .نخستین مسلمانان : بلال – یاسر و زنش سمیه – خباب – أرقم – طلحه – زبیر – عثمان – سعد و … ، روی هم رفته در سه سال اول ، عده پیروان محمد ( ص ) به بیست نفر رسیدند . قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر ( ص ) بعد از دعوت خویشاوندان ،پیامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد . روزی بر کوه ” صفا ” بالا رفت و با صدای بلند گفت : یا صباحاه ! ( این کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگی است ) . عده ای از قبایل به سوی پیامبر ( ص ) شتافتند . سپس پیامبر رو به مردم کرده گفت : ” ای مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول می کنید ؟ همگی گفتند : ما تاکنون از تو دروغی نشنیده ایم . سپس فرمود : ای مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهید . من شما را از عذاب دردناک الهی می ترسانم . مانند دیده بانی که دشمن را از نقطه دوری می بیند و قوم خود را از خطر آگاه می کند ، منهم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه می سازم ” . مردم از مأموریت بزرگ پیامبر ( ص ) آگاه تر شدند. اما ابو لهب نیز در این جا موضوع مهم رسالت را با سبکسری پاسخ گفت قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت می پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان می داشتند ، فرمان الهی فرود آمد : ” فاصدع بما تؤمر… آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان ” . بدین جهت ، پیامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید ، برای این مقصود قرار شد از خویشان و نزدیکان خود آغاز نماید و این نیز دستور الهی بود : ” وأنذر عشیرتک الاقربین . نزدیکانت را بیم ده ” . وقتی این دستور آمد ، پیامبر ( ص ) به علی که سنش از ۱۵سال تجاوز نمی کرد دستور داد تا غذایی فراهم کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نماید تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) به آنها ابلاغ فرماید . در این مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزدیک یا کمی بیشتر از ۴۰نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کینه و حسد پر بود با سخنان یاوه و مسخره آمیز خود ، جلسه را بر هم زد . پیامبر ( ص ) مصلحت دید که این دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سیر شدند ، پیامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستایش او و اقرار به یگانگی اش چنین آغاز کرد: ” … براستی هیچ راهنمای جمعیتی به کسان خود دروغ نمی گوید . به خدایی که جز او خدایی نیست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانیان هستم . ای خویشان من ، شما چنانکه به خواب می روید می میرید و چنانکه بیدار می گردید در قیامت زنده می شوید ، شما ن قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

پیامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خدیجه و پسرعمویش علی به او ایمان آوردند . سپس کسان دیگر نیز به محمد ( ص ) و دین اسلام گرویدند . دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از یاران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز می خواندند . روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز می خواند . عده ای از بت پرستان آنها را دیدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع می کنند . آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 133 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست .محمد ( ص ) – از آنجا که امی و درس ناخوانده بود – گفت : من توانایی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که ” لوح ” را بخواند . اما همان جواب را شنید – در دفعه سوم – محمد ( ص ) احساس کرد می تواند لوحی ” را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود . جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ ” محمد ” آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : “بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی”. سپس محمد ( ص ) گفت : ” مرابپوشان ” خدیجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد ” ورقه بن نوفل ” عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری است و ” ناموس بزرگ ” رسالت بر او فرود می آید . خدیجه ب قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندی از مردم مکه بنام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) این پیشنهاد را پذیرفت . خدیجه ” میسره ” غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتی ” میسره ” و ” محمد ” از سفر پر سود شام برگشتند ، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکایتها گفت ، از جمله برای خدیجه تعریف کرد : وقتی به ” بصری ” رسیدیم ، امین برای استراحت زیر سایه درختی نشست . در این موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به ” امین ” افتاد . پیش من آمد و نام او را از من پرسید و سپس چنین گفت : ” این مرد که زیر درخت نشسته ، همان پیامبری است که در ( تورات ) و ( انجیل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام ” . خدیجه شیفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج با محمد گردید . محمد ( ص ) نیز این پیشنهاد را قبول کرد . در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بیست و پنج سال داشت . خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانیز بدو بخشید . محمد ( ص ) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود . محمد ( قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

در گذشته بین برخی از قبیله ها پیمانی به نام ” حلف الفضول ” بود که پایه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بیچارگان بود و پایه گذاران آن کسانی بودند که اسمشان ” فضل ” یا از ریشه ” فضل ” بود . پیمانی که بعدا عده ای از قریش بستند هدفی جز این نداشت . یکی از ویژگیهای این پیمان ، دفاع از مکه و مردم مکه بود در برابر دشمنان خارجی . اما اگر کسی غیر از مردم مکه و هم پیمانهای آنها در آن شهر زندگی می کرد و ظلمی بر او وارد می شد ، کسی به دادش نمی رسید . اتفاقا روزی مردی از قبیله بنی اسد به مکه آمد تا اجناس خود را بفروشد . مردی از طایفه بن سهم کالای او را خرید ولی قیمتش را به او نپرداخت . آن مرد مظلوم از قریش کمک خواست ، کسی به دادش نرسید . ناچار بر کوه ابو قبیس که در کنار خانه کعبه است ، بالا رفت و اشعاری درباره سرگذشت خود خواند و قریش را به یاری طلبید . دادخواهی او عده ای از جوانان قریش را تحت تأثیر قرار داد . ناچار در خانه عبد الله پسر جدعان جمع شدند تا فکری به حال آن مرد کنند . در همان خانه که حضرت محمد ( ص ) هم بود پیمان بستند که نگذارند به هیچکس ستمی شود ، قیمت کالای آن مرد را گرفتند و به او برگرداندند. بعدها پیامبر اکرم ( ص ) از این پیمان ، به نیکی یاد می کرد . از جمله فرمود : ” در خانه عبد الله جدعان شاهد پیمانی شدم که اگر حالا هم – پس از بعثت به پیامبری – مرا به آن پیمان دعوت کنند قبول می کن قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

آرامش و وقار و سیمای متفکر ” محمد ” از زمان جوانی">نوجوانی در بین همسن و سالهایش کاملا مشخص بود . به قدری ابو طالب او را دوست داشت که همیشه می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد . در سن ۱۲سالگی بود که عمویش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتی – که آن زمان در حجاز معمول بود – به شام برد . درهمین سفر در محلی به نام ” بصری ” که از نواحی شام ( سوریه فعلی ) بود ، ابو طالب به ” راهبی ” مسیحی که نام وی بحیرا ” بود برخورد کرد . بحیرا هنگام ملاقات محمد – کودک ده یا دوازده ساله – از روی نشانه هایی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمینان دریافت که این کودک همان پیغمبر آخر الزمان است. باز هم برای اطمینان بیشتر او را به لات و عزی – که نام دو بت از بتهای اهل مکه بود – سوگند داد که در آنچه از وی می پرسد جز راست و درست بر زبانش نیاید . محمد با اضطراب و ناراحتی گفت ، من این دو بت را که نام بردی دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده ! بحیرا یقین کرد که این کودک همان پیامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسی و چیزی عقیده ندارد . بحیرا به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان بویژه یهودیان نگاهبانی کند ، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد گرفت . محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند . در این دوران که برای افراد عادی ، سن ستیزه جویی و آلودگی به شهوت و ه قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39

 بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز ۱۷ ربیع الاول ( برابر ۲۵آوریل ۵۷۰میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر ” محمد ” آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه ” آمنه ” پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد . ” حلیمه ” زن پاک سرشت مهربان به این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی شده بود ، دلبستگی زیادی پیدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد. کسی نمی دانست این کودک یتیم که دایه های دیگر ازگرفتنش پرهیز داشتند ، روزی و روزگاری پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان میلیونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود . حلیمه ” بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید . دو سال بعد که ” آمنه ” برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدینه رفت ، فرزند دلبندش را نیز همراه برد . پس از یک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربین راه ، در محلی بنام ابواء ” جان به جان آفرین تسلیم کرد ، و م قرآن...ادامه مطلب
ما را در سایت قرآن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nemonehtaha بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:39